دیری*است از خود، از خدا، از خلق دورم
با این* همه در عین بی*تابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخه*های پیچ*درپیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچكی بی*تاب نورم
بادا بیفتد سایه*ی برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری از عبورم
از روی یكرنگی شب و روزم یكی شد
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم
خط می*خورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بی*تو غیبت یا حضورم
در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگ*پشتی پیر در لاكم صبورم
آخر دلم با سربلندی می*گذارد
سنگ تمام عشق را بر خاك گورم
7 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/08/17 - 02:01
پیوست عکس:
07883689688536773171.jpg
07883689688536773171.jpg · 810x1062px, 140KB
دیدگاه
mahta

عالی بود عزیزم {-35-}

1391/08/17 - 02:25